دیانادیانا، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 6 روز سن داره

دیانا عسل مامان

شب بخیر کوچولو

حتما شما هم ترانه معروف مصطفی رحماندوست که در برنامه «شب بخیر كوچولو» با عنوان « گنجشك لالا، سنجاب لالا، آمد دوباره مهتاب لالا و…» را از رادیو شنیده اید. «شب بخیر كوچولو» برنامه ای بود كه با طرح قصه، هر شب رأس ساعت ۲۱ از رادیو سراسری مهمان بچه ها می شد.   با این شب بخیر کوچولو خیلی خاطره دارم  وقتی بعد از چن سال گوش دادم نمیتونستم جلو اشکامو بگیرم خاطرات کودکی یک به یک از جلو چشمام رد میشد یاد اون روزا بخیر ...       گنجشک لالا، سنجاب لالا آمد دوباره مهتاب بالا لالالا لایی لا لالایی لا لا لالایی… لالالا لایی لا لالایی لا لا لالای...
31 شهريور 1392

سالگرد عقد مامان و بابا

     روز میلاد امام رضا(ع)من و بابایی به عقدهمدیگه در اومدیم  من هم مثل بقیه دخترا خیلی استرس داشتم خب یک شروع تازه بود یک بخش از زندگی داشت شروع میشد ترس و نگرانی وجود داره و به نظر من طبیعی هم هست هیچ وقت اون لحظه ها رو از یاد نمی برم ...   بابایی یک سرویس طلا برام خرید و به مناسبت این روز قشنگ به من هدیه داد       واسه بابایی     با نام رضا به ســـینه ها گل بزنید ، با اشک به بارگاه او پل بزنید،     فرمود که هر زمان گرفتار شدید، بردامن ما دست توسل بزنید ....
26 شهريور 1392

امروز چه دلتنگم!

امروز چه دلتنگم!   خاکستریم انگار!     همخاطره زنبق،یک لحظه پس از رگبار     امروز چه دلتنگم!   مبهوت و کبود و گس!     برحضور مجروحم،چه فاخته،چه کرکس     بی حوصله،بی رویا،دریاچه اندوهم!     تدفین جلگه و جنگل،سوگواری کوهم!     آه! ای من جان خسته!     عصیان فروخفته!     انفجار پنهان و افسانه ناگفته     امروز که دلتنگم،ناگهانه طغیان کن!     شهر بهت و بهتان را،به حادثه مهمان کن!             ...
23 شهريور 1392

بدون عنوان

  عروسک مامان خوابه رفتم بیدارش کنم گفت یکم دیگه بخوابم زودی پا میشم منظورش از زود ساعت 11:30 12 هست بعضی وقتا یک حرفایی میزنه که نه میشه بهش خندید نه دعوا کرد با مامان جون رفته بودیم خرید ولی خاله به خاطر سارینا داخل ماشین موند داخل مغازه که بودیم یک خانوم تپل و مپل به قول دیانا زیااااااااااااااد تپل اونجا بود دیانا همش هواسش به خانومه بود و زیر نظرش داشت وقتی اومدیم سوار ماشین شدیم به خاله میگه واااااای خاله یک خانومه مگازه (مغازه) بود بس (مثل)  اون تپله هست تو بره ناقلا بس اون بود وقتی اینو گفت همه زدیم زیر خنده خیلی براش عجیب و بود خیلی هم با مزه گفت  فدات...
18 شهريور 1392

خداوند لبخند زد و .... دختر آفریده شد!

  خداوند لبخند زد دختر آفریده شد! لبخند خدا روزت مبارک     روز دخترای گل مبارک!                                                چارلز دانشجوی انگلیسی با طعنه به دوست و همکلاسی ایرانی اش همایون می گوید : چرا خانوماتون نمیتونن با مردا دست بدن ؟؟ یعنی مردای ایرانی اینقدر کارنامه خرابی دارند و خودشون رو نمیتونن کنترل کنن؟؟ همایون لبخندی میزند و می گوید ...
16 شهريور 1392

خونه مامان جون

صبح جمعه ساعت 12 مامان جون زنگ زد چرا دیانا رو نیوردی اینجا دلمون براش    تنگ شده ( از دیشب تا صبح دیانا رو ندیده بودن ) میدونی که  باید هر روز     دیان ام رو ببین ام  گفت ام هنوز خوابه بیدار که شد با هم دیگه میایم     وقتی بیدار شد رفتیم خونه مامان جون البته قبلش ناهار اماده کردم دیانا       دیشب سفارش قورمه سبزی داده بود   دیشب بابایی براش جگر کباب کرده بود دیانا به من میگفت ببین مامان خوبه     خوشمزه اس  مثل گوشت میمونه نخوری بزرگ نمیشیاااااااا      اخه من جگر دوست ندارم بابایی با هر کلکی ...
16 شهريور 1392

توپ

  چند روز پیش دیانا صدا میزد مامان بیا کمک ام                 وقتی رفتم دیدم داره از اتاقش بیرون میادبا 4 تا توپ     راه که میرفت خیلی اروم قدم بر میداشت که اون توپه بین پاهاش نیفته زمین       گفت مامان جونم میای باهم دیگه توپ بازی کنیم ؟  گفت باشه عزیزم فقط     اروم پرت کن که چیزی نشکنه     بعد از  بازی کردن من رفتم چایی دم کنم نزدیک اومدن بابایی بود     دیدم توپ ها رو به ترتیب کنار هم گذاشته به من گفت از توپای من عکس بگیر     ببین چه خوب و س...
15 شهريور 1392

فرشته كوچك من ...

  دخترم، عزيزم، فرشته كوچك من ... به تو كه مي نگرم، همه زيبايي دنيا را، هر آنچه وصف شدني و هر آنچه توصيف ناپذير است را، يكجا مي بينم... در يكايك لحظه هاي بودنم، برايت سلامتي، شادماني، موفقيت و سربلندي آرزو ميكنم. دوستت مي دارم بيش از آنكه در حجم انديشه ها بگنجد، از خدا ميخواهم ياري ام كند در اين امر خطير، تا به تو بهترين ها را بياموزم و تو را هم آن سان كه شايسته بهترينها هستي پرورش دهم...              دیشب خونه عمه جان مهمون بودیم این هدیه خوشگل رو عمه زحمتشو کشیدن   ...
5 شهريور 1392

تقدیم به دخترم

      عشق و علاقه و احساس قشنگترین چیزیه که خدا افریده     حس غیر قابل توصیفی هست وقتی دخترت با اون دستای کوچیک و نازش بغلت میکنه و با اون زبون کودکانه بهت میگه دوست دارم دیانا وقتی سرگرمه بازی هست صدا میزنه     -مامان کجایی؟                   - اینجام عزیزم     - بعد بهم میگه خیلی دوست دارم میدونی؟؟؟؟؟؟     وقتی با اون زبون شیرین و کودکانه بهم میگه دوست دارم انگار همه دنیا ماله     منه حس می کنم خوشبخت...
5 شهريور 1392

اخر هفته

اخر هفته رفتیم باغ خودمون دیانا هم با متین حسابی ب ازی کرد و خوش گذروند     باغ کنار ی باغ عمو بود اونجا پر بود از بوته های خوشگل گوجه فرنگی  دیانا هم     عاشق گوجه فرنگی کلی از گوجه ها را نمک زد و خورد     یک روز قشنگ                      اخر سر هم با یک دونه هویج از باغ اومد بیرون و خیلی خوشحال بود که تونسته خودش هویج بکنه      ...
4 شهريور 1392